Tuesday, November 23, 2010

از کودکی تا مرگ کوروش کبیر (زندگینامه)

از کودکی تا مرگ کوروش کبیر (زندگینامه)









کوروش کبیر(550_529ق.م)



نام این پادشاه در کتیبه های
هخامنشی کورو (kuru), کوروش(kurush), و کورائوش (kuraush) ,و در کتیبه های
عیلامی, کوراش (kurash) و در لوحه های بابلی کورش (kursh) و در تورات
کوروش (kurush) و در یونانی کوروس (kurs) و در رومی سیروس (sirus) است و
تاریخ شناس یونانی استرابون گوید نام این پادشاه در آغاز آگراداتس
(agradats) بوده است










دوران کودکی



اژدیهاک پادشاه ماد شبی در خواب دید
که از دخترش ماندانا چندان آب رفت که همدان و همه آسیا غرق شد, شاه تعبیر
این خواب را از مغها پرسید و آنان به اندازهای او را از این خواب ترساندند
که جرات نکرد دخترش را به یکی از بزرگان ماد بدهد زیرا میترسید دامادش
مدعی تاج و تخت شود و سرانجام دخترش را به کمبوجیه پادشاه پارس داد زیرا
او مرد آرامی بود و پس از مدتی شاه در خواب دید از شکم دخترش تاکی رویید
که شاخ و برگهایش تمام آسیا را پوشید,تعبیری که مغها از این خواب کردند به
مراتب بیش از خواب اول بر وحشت او افزودند و براثر آن شاه دخترش را که
حامله بود خواست به دیدنش بیاید و همین که وارد همدان شد وی را نگه داشت و
پس از چندی پسری به دنیا آورد و شاه او را به یکی از وزیرانش که هارپاگ
نام داشت داد و فرمان داد او را بکشد تا خیالش آسوده گردد, هارپاگ گفت: من
چنین جنایتی نمیکنم زیرا این طفل با من قرابت دارد و از طرفی شاه پسر
ندارد و ممکن است دخترش ماندانا جانشین او شود و در این صورت من نزد ملکه
ای که پسرش را کشته ام چه خواهد بود؟ پس بهتر است اجرای این امر را به
کسان خود شاه واگذترم, پس از آن یکی از چوپانهای شاهی که میترادات(مهرداد)
نام داشت طلبید و طفل را به او داد و گفت فرمان شاه است که این طفل را به
کوهی در میان جنگل بیفکنی تا طعمه وحوش گردد.



چوپان زنی داشت به نام سپاکو که تازه زاییده بود و همین که چوپان طفل را
به خانه آورد و زنش او را دید به پای شوهرش افتاد و زاری کرد که طفل را
نکشد و چوپان گفت اگر از کشتن آن دست باز دارم به بدترین عقوبتی گرفتار
شوم.زنش گفت من که تازه زاییده ام و طفلم مرده به دنیا آمده ما می توانیم
او را به کوه افکنیم و بعد جسدش را به مفتشین هارپاگ نشان دهیم. چوپان
راضی شد و سپس نزد هارپاگ رفت و گفت امر شاه را اجرا کردم و نوزاد مرده
خویش را تحویل او داد. و سپس سپاکو پسر ماندانا را کورو نام نهاد و او را
کورو صدا می کرد و چون به ده سالگی رسید هم بازی امیرزادگان شد و روزی
چنین اتفاق افتاد که همسالگان او در هنگام بازی او را به شاهی برگزیدند و
کوروش را که پسر چوپان می گفتند را شاه کردند و او رفقای خود را به دسته
هایی تقسیم کرد و عده ای رو اسلحه دار خواند و چند تن را برای ساختن قصری
تعیین کرد و یکی را چشم شاه نامید و دیگری را گوش شاه خواند و سپس در
هنگام بازی یکی از همباریهای کوروش که پسر آرتم بارس مادی بود نخواست
فرمان اجرا کند, کوروش او را سخت تنبیه کرد وسپس به خانه بازگشت و شکایت
پسر چوپان را به پدر خود برد و او هم پسرش را برداشت و نزد اژدیهاک رفت و
پشتش را که کبود شده بود را به شاه نشان داد و گفت شاها نگاه کن بنده تو
پسر چوپان چگونه پسر مرا زده.شاهچوپان و پسرش را احضار کرد و چون حاضر
شدند رو به پسر چوپان کرد و گفت: تو چگونه جرات کردی با پسر کسی که پس از
من شخص اول است چنین رفتار کنی؟



کوروش گفت: در این امر حق با من است, زیرا مرا به شاهی برگزیدند و همه او
امر مرا اجرا کردند جز او که اعتنایی به حرف من نداشت این بود که تنبیهش
کردم, حالا اگر مستحق مجازات می باشم اختیار با تو است. وقتی که پسر چوپان
این سخنان را میگفت اژدیهاک از شباهت او با خودش و از جلادت و شجاعتش
متحیر شد و سپس مدتی را که از واقعه افکندن طفل به کوه تا آن روز گذشته
بود به خاطر آورده و سن پسر چوپان را در نظر گرفته در اندیشه شد و پس از
آن برای اینکه رتم بارس را دور کرده تحقیقاتی از چوپان کند به او گفت: ای
آرتم بارس من چنان کنم که نه تو از من گله داشته باشی و نه پسرت بعد او را
مرخص کرده چوپان را به اندرون بردند و در آنجا از او پرسید اینطفل از
کجاست و کی او را به تو داده؟چوپان گفت این طفل من است و مادرش هم زنده
است, اژدیهاک دستور شکنجه او را داد و او هم و او هم حقیقت را گفت و سپس
هارپاگ را احضار کرد , هارپاگ چون چوپان را دید حقیقت را گفت و سپس چوپان
را رها کرد و شاه در محفلی برای انتقام از هارپاگ یگانه پسر او را سر برید
و از گوشتش غذایی درست کردند و در میهمانی به هارپاگ خوراندند و سپس زنبیل
را به او نشان دادند که سر و دست و پای پسرش در آن بود.

و پس از این ماجرا اژدیهاک با مشورت کردن مغها تصمیم گرفت که کوروش را برای مادر و پدر واقعیش بفرستت.

No comments: