Thursday, January 13, 2011

پاسارگاد


پاسارگاد


پاسارگاد
یا دشت مرغاب جلگه مرتفعی است در شمال غربی استان فارس که در دامنه تپه ها
و کوه های منشعب از جبال زاگرس واقع شده است.شکل آن به مستطیلی می ماند که
در شمال 12-10 کیاومتر عرض دارد و در شرق و غرب حدود 25 کیلومتر طول دارد
و قسمت پایینی آن (در واقع در جنوب غرب) نوک تیز می شود. و به تنگی منتهی
می گردد که 12 کیلومتر طول و 200 تا500 متر عرض دارد و « تنگ بلاغی»
خوانده می شود و پاسارگاد را از کوتاهترین راه به جلگه سیوند می رساند.


پاسارگاد


موقعیت جغرافیایی پاسارگاد در کشور ایران .


دشت
مرغاب یا جلگه پاسارگاد را رودخانه پلوار سیراب می کند . بخاطر همین
رودخانه پلوار ، جلگه پاسارگاد همیشه بارور و نشیمنگاه اقوام بوده است.


محوطه
باستانی پاسارگاد در 138 کیلومتری شیراز،در فاصله سه کیلومتری جاده
آسفالته شیراز به آباده قرار دارد.دشتی که پاسارگاد در آن واقع شده،
همانطور که اشاره شد ، به نام دشت مرغاب نامیده می شود و مساحتی تقریباً
20*15 کیاومتر و ارتفاعی حدود 1200 متر از سطح دریا دارد.



موقعیت قرارگیری پاسارگاد نسبت به روستاهای اطراف و نسبت به جاده اصلی شیراز به آباده


ماخذ : سازمان نقشه برداری کل کشور .


 


پاسارگاد
را راهی شاهی به تخت جمشید و شوش پیوند داده، هرتسفلد و دیگران آثار این
راه را در جلگه مرغاب یافته اند که از شمال وارد می شده و از مغرب تل تخت
می گذشته و به کنار آرامگاه کورش می آمده و سپس یکراست به تنگ بلاغی می
رسیده. بعدها این راه به طرف شرق کشانده شده است، به گونه ای که جادة شاهی
اصفهان- شیراز از سمت شمال،از دو سه کیلومتری مشرق رودخانة پلوار به جنوب
و جنوب شرقی سرازیر می شده و در جنوب شرقی به تنگ بلاغی می رسیده است. از
میان این راه ، جاده ای عمومی به دهکده مادر سلیمان یا مرغاب می رسد که
اکنون به روستای به نام پاسارگاد معروف است و پس از گذر از پلی فلزی (
تازه احداث ) ، یکراست به سوی آرامگاه کوروش می رود تا از آن جا به شمال و
شرق پیچیده و آثار دیگر را دور زند.

نام پاسارگاد در سندهای باستان

نام پاسارگاد در سندهای باستان



پَثرَگَدَهPaθaragada



نخستین و مهم ترین شهر شاهی در دوران هخامنشی شهر پاسارگاد است که امروزه
ویرانه های کاخ های هخامنشی و آرامگاه کورش بزرگ در آن چشمان را به سوی
خود می کشاند . این شهر به دست کورش ساخته شده است . و شاید بدست مردمان
کنونی ایران برای همیشه از بین برود!! شکوه این شهر چه در دیرگاهان و چه
کنون چشم نواز است .







هرودوت مهم ترین طایفه ی هخامنشی را پاسارگادی می داند و می افزاید که هخامنشی ها از این طایفه اند .







پارسی ها به شش طایفه ی شهری و دِه شین و چهار طایفه ی چادرنشین تقسیم شده
اند و از میان آنها خاندان هخامنشی از نجیب ترین طایفه ی پارسی یعنی
پاسارگادی هستند .



شش طایفه ی شهری :



پاسارگادی ها (Passargadea) ، مرفی ها (Marafies) ، ماسپیان ها
(Masspians) ، پانتالی ها (Pantalu's) ، دروزی ها (Derosi's) ، ژرمن ها
(German's) و چهار طایفه ی چادرنشین :



ساگارتی ها ، مَردها یا اَمَردها ، دروپیک ها و داران ها هستند .



ناگفته نماند که خود هرودوت بازگو می کند که شمار قبیله ها از این افزون تر است ولی او بیش از 10 طایفه را نمی شناسد !



در منابع دینی ایران کهن و روایت های سنتی ایرانیان نام قبیله های پارسی با هرودوت بکلی دیگرسان است .



به گفته ی این روایت ها طایفه های زیر در سرزمین پارس زندگی می کرده اند :



پاسارگادیان ، کرمانیان ، اوتیان ، هیرکانیان ، پارتیان ، هراتیان ،
درنگیه ای ها ، آراخوزی ها ، باختری ها ، سغدی ها ، خوارزمی ها ، مروی ها
، ساگارتی ها .



(کتاب هخامنشی ها ، نوشته اردشیر خدادادیان ، برگه های 4و6 )







از میان طایفه های نام برده شده پاسارگادی ها را با شهر پاسارگاد و خاندان
هخامنشی می شناسیم . در گل نوشته های پارسه نیز نام این شهر آمده است . در
این گل نوشته ها (PF 447,… ) همچنین از طایفه ی مارافی ای نام برده شده که
بسیار چشم گیر است . و نام ژرمن نیز به احتمال زیاد همان کرمان است که باز
در گل نوشته های هخامنشی به کرمانیان بسیار بر می خوریم ، به گونه ای که
چنین روشنگر می شود که کرمان یکی از سرزمین های مهم دوران هخامنشی بوده
است . در این گل نوشته ها (PF 447, 495, 1593, …) به طایفه ای دیگری به
نام کوشی یَه ای نیز اشاره شده که تاکنون ردی از آن نیافته ایم ، این نام
نباید با نام کوشی یا که همان حبشه ای ها هستند اشتباه شود .







از چهار طایفه ی چادر نشین نیز به نام ساگارتیه در سنگ نوشته ها و گل
نوشته های هخامنشی بر می خوریم ، همچنین سواران شناخته شده ی ساگارتیه در
این گل نوشته ها به نیکی هویدا می شوند .



اما آنچه در این جا باید بیان کنم این که این نام (در ویرایش خوزی) هیچ
وابستگی و ربطی به واژه ی کُرد ندارد . (Asagartiya در ویرایش خوزی
Aš-ša-kur-da و Aš-ša-kar-ti-ya آمده که با دگرگیسی های شناخته شده ی š به
s و k به g همان واژه ی پارسی باستان می باشد . اینکه تنها در یک حالت
(تنها در گل نوشته PF 1501) این نام دارای نویسه های خوزی -kur-da هست هیچ
ربطی به نام کُرد ندارد چون این بخش -gar-ta می باشد . در سنگ نوشته ی
بیستون بارها به واژه ی Aš-ša-kar-ti-ya-ra به معنای سگرتیه ای بر می
خوریم . )







آنچه مهم است این که پاسارگاد را قومی ساخته اند که بنا به نظر هرودوت نام خود را بر آن نهاده اند .



پس نام پاسارگاد باید برازنده ی نام یک قوم باشد و نمی تواند نامی چون
پارسه شهر (پرسپولیس) به معنای شهر پارسیان باشد ، که خود کاملا روشن است
که نمی تواند نام یک قوم باشد .



اما از سویی نشانه هایی هست که هرودوت در این بخش همچون دیگر بخش های
نوشته اش دچار اشتباه گشته و نام شهر هخامنشی را برابر با نام طایفه ی
هخامنشیان دانسته در حالتی که شاید این براستی درست نباشد . در سنگ نوشته
ی کوچک آرامگاه داریوش DNc گَئوبَرووَه Gaubaruva نیزه دار و گویا پدر زن
داریوش از قبیله ی پاتیش هووَریش Pātišhuvariš دانسته شده که احتمالا نام
اصلی قبیله ی هخامنشی نیز همین است . پسان تر هخامنشیان شهر پاسارگاد را
ساخته اند و چون شهر اصلی آنها بوده و ارزش ویژه ای نیز داشته ، هرودوت
نام شهر را با نام اصلی قبیله ی هخامنشی یکی پنداشته و اشتباه کرده است !
که این اصلا دور از واقعیت نیست! ولی برای من با نگرش به سندهای کنونی
قابل پذیرش هم نیست .







برخی نام پاسارگاد را با نام پئیشی یا اووادا در سنگ نوشته ی بیستون یکی
دانسته اند (در ویرایش خوزی نَشیرمَه (در گل نوشته ها نیز آمده)) ، که نمی
تواند درست باشد و مهمترین دلیل آن وجود نامی است که کاملا با نام
پاسارگاد برابری می کند .



در گل نوشته های پارسه 12 بار به نامی بر می خوریم که به شدت با نام
پاسارگاد برابری می کند . از سویی بر پایه ی سندهای دیگر می دانیم که نام
پاسارگاد به همینگونه خوانده می شده است :







بر سنگی که در دوره هخامنشی کنده و حجاری شده است و پسان تر در آغاز دوره
ی سلوکی برای نگاشتن سنگ نوشته ای دو زبانه به کار رفته و امروزه در
پاسارگاد یافت شده است ، به دو زبان آرامی (! آریایی) و یونانی نام
پاسارگاد دیده می شود : در نگارش یونانی بخش نخست نام به خوبی باقی مانده
است :



" πασα " « پسه ، پسا» و این هویدا می سازد که بخش پسین آن " رگده " است ،
اگرچه بخوبی خوانده نمی شود . (منظور اینست که بخش نخست نمی تواند پارس یا
پارسه باشد!) این نام در نگارش آرامی(! آریایی) بخوبی تایید می شود ، در
این نگارش ، نام بخوبی باقی مانده که " پ س ر گ د psrgd " نوشته شده و
پَسَرگَدَ Pasargada خوانده می شود .



(کتاب راهنمای پاسارگاد ، نوشته ی دکتر شاهپور شهبازی ، برگه ی 160 تا 162)







در گل نوشته های هخامنشی این گونه به این نام بر می خوریم :



h.bat-ra-ka-taš : PF 0044 : 4 f., PF 62 : 12 .



PF 774 : 4 f., 908 : 4 f., 1134 : 4 f., 1942 : 1.



Fort. 1016 : 5 f., 6575 : 7 f., 7090 : 4 f.,



h.(bat)-ra-ka-(da) : PF 63 : 11 f.







h[!].ba-iš-ra-ka-da : PF 43 : 6



(h[?]).ba-iš-šir-ka[!]-da : PF 42 : 5 f.







این دو نام واپسین از آنجا که نشان پیش از هر دو خیلی بد خوانده شده و
احتمال اینکه h. یا m. باشد هست (این را پروفسور هلک تذکر داده اند) می
تواند نام یک مرد یا یک شهر باشد ! (h. نشان دهنده ی نام شهر است و m.
نشان دهنده ی نام یک مرد) (هر دو نشان خیلی به هم همانند هستند ، بویژه در
گل نوشته ها که بیشتر به هم شبیه می شوند ، h. یک میخ افقی کوچک است و m.
دو میخ افقی کوچک چسبیده به هم است که در گل نوشته ها این دو میخ خیلی به
هم نزدیک می شوند) (در گل نوشته های 1018 و 5205 و 1839 می توانید آنها را
ببنید) . بر پایه ی مفهوم نوشته ی هر دو گل نوشته ی PF 0042, 0043 این نام
باید نام یک شهر باشد ، برای دریافتن بهتر این گفته به اصل هر دو سند نگاه
کنید . آنچه که این باور را بیشتر تایید می کند اینست که مُهرهای خورده بر
دو گل نوشته با یکدیگر یکسان نیستند .



(در آغاز هَلِک یکی از مُهرهای هر دو را یکسان می دانست و شاید همین سبب
تردیدش شده بود . ولی اکنون می دانیم که هیچ یک از مُهر های دو گل نوشته
یکسان نیستند (بر یکی دو مهر و بر دیگری سه مهر نقش بسته است) . در گفتار
گل نوشته ها به آن پرداخته ام) .



در چند سند دیگر (PF 62, 63, 908, 1134) نیز از گنجینه (حزانه) ای در
پاسارگاد سخن می گوید که دو سند از آنها (PF 0062, 0063) را نیز می توانید
در همین تارنما بخوانید .







از سویی در نوشته های یونانی نیز این نام Pasargadae بیان شده است . اکنون
اگر نیک در نگرید می بینید نوشته های یونانی ، سنگ نوشته ی دو زبانه
یونانی و آرامی ، گل نوشته های خوزی پارسه همه یک نام را باز می گویند که
به آنها بیشتر می پردازیم :







h.bat-ra-ka-taš : Batrakataš : Patra-gada.š (9)



h.(bat)-ra-ka-(da) : Patrakada : Patra-gada (1)



h[!].ba-iš-ra-ka-da : Pašrakada : Pašra-gada (1)



(h[?]).ba-iš-šir-ka[!]-da : Baširkada : Pašir-gada (1)



نخست ترانویسی خوزی ، سپس چگونگی خواندن آن بر پایه ی نویسار خوزی و
سرانجام خوانش برابر آن در پارسی باستان (البته تنها بخشی از آن) و در
میان کمان هم شمار تکرار هر نام آمده است .



πασα … : pasa […] : پَسَه ، پَسا ...:



psrgd : پ س ر گ د : Pasargada / Pasragada! :



Pasargadae



می دانیم که دبیره ی خوزی بخوبی رساننده ی خوانش نام ها نمی باشد . در این
خط k و g و x از هم بازشناخته نمی شوند و هر سه می توانند جایگزین هم شوند
. به همین سان d و t از هم باز شناخته نمی شوند . b و p و f نیز چنین
هستند . (این زبان اصلا f و x را ندارد و بجای آن از k و b بهره می گیرد) .



پس بخش دوم این نام که در گل نوشته های پارسه -kataš یا -kada آمده است می تواند :



-kada, -kata, -gada, -gata



خوانده شود ولی خوانش یونانی نام Pasargadae و خوانش آرامی (! آریایی) نام
بخوبی نشان می دهند که باید از d و g بهره برد . یعنی خوانش سوم درست است
: -gada



البته برخی این را -kata می دانند و این زمانی است که می خواهند بخش دوم
را " کده " بخوانند (همچون پارس کده!) ! که به چند دلیل نادرست است . نخست
اگرچه خوانش یونانی شاید این دگردیسی را بپذیرد ولی خوانش آرامی نمی پذیرد
، چون نویسه ی g و k در خط آرامی به کلی با هم متفاوتند . دیگر اینکه در
این حالت این نام نمی تواند مناسب نام یک طایفه و خاندان باشد !



اما آنچه ارزش سندهای PF 42, 43 را می نماید این است که ما را به خوانش دقیق نام باستانی پاسارگاد راهنماست ، به این سان که :



در زبان خوزی t نه تنها نشانگر d و t است که برابر با θ و s نیز هست . ولی
بیشتر به نظر می رسد که جایگزین آنها بشود تا اینکه برابر با آنها باشد .
برای نمونه به نام های Miθra و Čiθra نگاهی خواهیم داشت :



این دو واژه که برابر با مِهر و چِهر کنونی است دربرخی نام های هخامنشی در
گل نوشته های پارسه نیز دیده می شوند ، همچنین در سنگ نوشته های هخامنشی
Mitra را نیز داریم . (خواهش می کنم سنگ نوشته ها را با گل نوشته ها را از
هم باز شناسید!)



در نام های :



Mi-ut-ra-an-ka : Mitranka : Mitra-n-ka : Mitranka



Zi-ut-ri-na : Čitra-aina : Čitrina



این هر دو نام را می توان Miθranka, Čiθrina نیز خواند ولی هیچ لزومی
ندارد . زیرا هر دو خوانش را در سنگ نوشته های پارسی باستان حداقل برای
واژه ی مِهر داریم : Miθra = Mitra . همین را برای Čiθra = Čitra* نیز می
توانیم در نگر آوریم . (واژه ی ستاره دار یعنی این واژه در زبان مورد نظر
بازسازی شده است) همچنین زمانی که بیاد بیاوریم در نوشته های ساسانی
(زبانی جنوبی) نیز این واژه ها را mtry : Mihr, čtry : Čihr می نویسند و
می خوانند خواهیم دانست برخلاف پنداشت برخی که Mitra گونه ی مادی نام
Miθra است ، هر دوگونه دو واژه از زبان های جنوبی (پارسی باستان) است
(اگرچه که این زیاد به گفتار ما ربطی ندارد) .



(اینکه در زبان ساسانی mtryمی نویسند نشان می دهند در زمان های آغازین
ساسانی (سده ی 3 ترسایی) همین گونه تلفظ می کرده اند (Mitr) ولی این تلفظ
ساسانی در سده های بعدی تا سده ی 6 ترسایی در گذر زمان به Mihr دگرگون شده
و ما امروزه می گوییم مِهر) (البته این گفته جای بحث دارد!) .







از سویی دیگر š می تواند : š و s و θ و θr خوانده شود و گاهی برابر و یا به عبارتی جایگزین z هم بشود .







آنچه مهم است اینکه در اینجا تنها θ می تواند هم جایگزین š و هم t باشد .
یعنی به عبارتی تنها حرف مشترکی و یکسانی که t و š می توانند برسانند همان
θ می باشد . البته در اینجا s هم می تواند باشد ، زیرا همان گونه ی که
گفته شده š می تواند s خوانده شود و t هم می تواند معادل و برابر با s
بکار رود . این را در برخی نام های گل نوشته ها نیز داریم که مورد تایید
است .



پس بخش نخست می تواند Patra* = paθra* / pasra* خوانده شود . و بخش دوم می
تواند همان –gada باشد ، که روی هم Paθragada* مورد تایید و به پارسی
باستان است ، که از روی آن نام Pasargadae در زبان یونانی باقی مانده است
. (تبدیل θ پارسی باستان به s یونانی را در نام هایی دیگر می توان سراغ
داد همچون سپهر داد Spiθradāta* فرمانده ی سواره نظام ایران در جنگ گرانیک
که در یونانی به شکل Spisrodates باقی مانده است . البته این نام را دکتر
خدادادیان به گونه ی Spitrodates نام برده اند (برگه ی 241 همان کتاب) که
این خود گفته ی پیشین را تایید می کند یعنی این نام نیز همچون دو واژه مهر
و چهر دارای واژه ی سپهر با دو تلفظ Spitra*= Spiθra می باشد .)







خوانش آرامی نیز گفته ی ما را تایید می کند . اکنون می توانیم حس کنیم زیر
پایمان محکم است . نام پاسارگاد در 2500 سال پَثرَگَدَه خوانده می شده است
. (Paθragada یا شاید Pasragada یا با تلفظ نا آشنای Patragada)







آنچه خیلی مهم است وابسته نبودن این نام با نام پارس ، پارسی و پارسه است
. به هیچ وجه نشانی وجود ندارد که بخواهیم چنین گمانی را تایید کنیم .







برای واکاوی بیشتر باید بیان کنم شاید یک گونه ی خوزی نادر ما را به خوانشی کمی دیگرگون رهنمون باشد :







(h[?]).ba-iš-šir-ka[!]-da : Baširkada : Pašir-gada (1)



بخش نخست شاید نشانگر Paθar/Pasar باشد یعنی نامی که بازهم به گونه یونانی و کنونی نزدیک تر است :



Paθar(a)gada ولی این براحتی قابل چشم پوشی است زیرا به همان میزان که می
توان بر این پا فشرد که i می تواند نشانگر a باشد ، می توان آن را نادیده
انگاشت . البته چنانچه این را هم بپذیریم در کنار نام های پیشین می توان
پَثَرَگَدَه Paθaragada* را نام واقعی پاسارگاد دانست . گونه های یونانی
به شدت آن را تایید می کند .







درباره ی معنای این نام هیچ نظری را درست نمی دانم ولی شاید بخش دوم نام
با gaδa اوستایی به معنای گرز که با gada* پارسی باستان برابری می کند
باشد و شاید این نام به معنای مردان دارنده ی گرزهای گران باشد . در
تارنمای فرهنگ ایران باستان مقاله نوشته شده بود که نام را به گونه ی
pathra-kata و به معنای جایگاه پاییدن آورده بود . از نظر من و با توجه به
سندهای اشاره شده این نام و معنا درست نمی باشد .







سودبردن از این نوشته بدون آوردن نام نویسنده و سرچشمه ی گفتار دور از ارزش های ملی است .



--------------



سرچشمه هایی که از آنها بهره برده شده :



کتاب گل نوشته های باروی پارسه ، نوشته ی ریچارد تردول هلک ، بخش واژه نامه



گفتار دکتر محمد معین درباره ی زبان پارسی باستان ، پیش گفتار فرهنگ دهخدا



کتاب راهنمای پاسارگاد ، نوشته ی دکتر شاهپور شهبازی ، برگه ی 160 تا 162



کتاب هخامنشی ها ، نوشته اردشیر خدادادیان ، برگه های 4و6

آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد

آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد










هنگامی که در 75 کیلومتری تخت‌جمشید، راه اصلی اصفهان به شیراز را به سوی
پاسارگاد ترک می‌کنیم و از میان درختان بلند و سرسبزی که بر این راه
خاطره‌انگیز سایه افکنده‌اند، پیش می‌رویم؛ به نظر می‌آید که در اعماق
تاریخ دور و دراز و پر فراز و نشیب و رنگارنگ این سرزمین کهن فرو می‌رویم.
انگار کودکان خونگرم و پرنشاطی که در روستاهای کنار راه، با خوشرویی و با
مهر راه پاسارگاد را به شما نشان می‌دهند، و آن دخترکان زیبایی که با
جامه‌های چین‌دار و بلند و رنگارنگ، گل‌های بنفشه و بابونه صحرایی دشت
پاسارگاد را می‌چینند تا داروی دردهای مادرانشان کنند؛ یادگارهایی گرانبها
از هزاران سال پیش و از پاسارگاد خاموش و خفته در تاریخ و آن مردان بزرگ
هستند. هنوز هم دستان گرم و پرتوان مردان و بوی خوش نان و تنور خانگی زنان
پاسارگاد نشان می‌دهد که اجاق ایرانیان همچنان روشن و همچنان گرم است.


دیرینگی پاسارگاد
منطقه‌اي كه امروزه با نام «دشت مرغاب» مي‌شناسيم و پاسارگاد هم در آن
قرار دارد، از اوايل هزاره چهارم پيش از ميلاد تا اوايل هزاره دوم دارای
سکونتگاه‌ها و جمعیت فراوانی بوده و آثار آن در محوطه‌هاي پیش از تاریخی
«تل نخودي»، «تل سه‌آسياب» و تپه «دو تولون» و بتازگی در محوطه بسیار غنی
و مهم «تنگه بلاغی» بدست آمده است. همچنين پس از يك دوره ركود چند صد ساله
(كه در همه جاي ايران ديده مي‌شود) در اوايل هزاره نخست پیش از میلاد نيز
شواهد زیستی پراكنده‌اي در آن ديده شده است.



اما در زمینه جزئیات دیرینگی محوطه هخامنشي پاسارگاد، تفاوت نظرهایی وجود
دارد و هر كدام از نظرها را نیز دلايل قابل قبولي پشتیبانی‌ می‌کند.
كهن‌ترين اثر پاسارگاد، «تل تخت» يا همان تخت مادر سليمان است كه يكي از
كاخ‌هايي است كه بر بلندي ساخته شده و هنوز هم علیرغم پژوهش‌های فراوان،
برخي تصور ميكنند كه قلعه بوده است. رومن گيرشمن بر اين اعتقاد بود كه اين
بنا در زمان كمبوجيه اول، پدر كورش بزرگ ساخته شده، اما فرضیه بيشتر
پذيرفته‌ شده كه دیوید استروناخ آنرا بيان كرد، زمان ساخت آنرا در مابين
سالهاي 546 تا 530 پیش از میلاد يعني در شانزده سال پاياني پادشاهی كورش
بزرگ مي‌دانند.



بخش‌هاي ديگر پاسارگاد، بجز بنای آرامگاه که ظاهراّ در زمان پادشاهی کورش
به پایان رسیده، از بناهايي هستند كه ساخت آنها در زمان كورش آغاز و در
زمان پادشاهان بعدي هخامنشي، از جمله داريوش يكم به پايان رسيده‌اند.


نام پاسارگاد در باره نام پاسارگاد، اختلاف‌ها فراوان‌تر است. این نام را نخستين بار سر رابرت كرپورتر (R. Ker Porter) در نخستین سال‌های سده نوزدهم میلادی و با اقتباس از نظریه جیمز موریه (J. P. Morier)بكار
برد و در آن زمان بيشتر پژوهشگران این نامگذاری را نپذيرفتند و هنوز هم
شاید برخي بر اين گمان هستند؛ اما اسناد نويافته جاي ترديدی در درستي محل
پاسارگاد باقي نمي‌گذارد.


نام پاسارگاد شكل يوناني شده واژه هخامنشي «باتراكاتاش»
است كه بارها در الواح عيلامي تخت‌جمشيد بکار رفته است؛ اما از گونه فارسي
باستان آن آگاهی درستي در دست نيست. از سوی دیگر هرودوت واژه پاسارگاد را
نه براي يك مكان، بلكه براي قبيله‌اي به همین نام بكار برده است.


رونالد كنت بر اين باور است كه گونه فارسي باستان نام پاسارگاد، «پَـئيشي‌یا اووادا» بوده كه معني «جایگاه نوشته/ نوشتارخانه» را مي‌دهد و در کتیبه داریوش در بیستون هم بکار رفته است. (Ronald G. Kent, Old Persian, Sec. edition, New Haven, 1953, p 194)

ویژگی‌های پاسارگاد
برخلاف تخت‌جمشید که همه بناها بر روی یک سکوی از پیش آماده‌شده متمرکز
شده‌اند، در اینجا بناها در محوطه وسیع 6 کیلومتر مربعی جای گرفته‌اند و
در گذشته شاخابه‌ای از رود پلوار از میان آن می‌گذشته است.


پاسارگاد،
نشستنگاه و جایگاه گردهمایی‌های همگانی و محل تقویم آفتابی رسمی کشور
(بنای معروف به زندان سلیمان)، آرامگاه کورش و به احتمالی ضعیف پایتخت همو
و پسرش کمبوجیه دوم بوده است. با توجه به نظر
رونالد كنت،
کاملاّ ممکن است که منظور از «گنج‌نبشت/ کتابخانه استخر» و سوزانده شدن آن
بدست اسکندر که به فراوانی در تاریخ‌نامه‌های سده‌های میانه دیده می‌شود،
همان پاسارگاد بوده باشد و به این ترتیب ممکن است که
پاسارگاد، يك فرهنگستان یا همان كتابخانه بزرگ استخر بوده باشد.



به موجب گزارش‌های تاریخ‌نگاران گذشته و نیز برخی شواهد بدست آمده، همه
بناهای پاسارگاد در میان باغی زیبا و سرسبز و سرشار از آب روان واقع
بوده‌اند و امروزه هم در فصل بهار گونه‌های متعدد و متنوعی از گل‌ها و
گیاهان صحرایی در این منطقه می‌روید. این باغ‌ها نمونه «پردیس» هایی است
که در ایران رونق و رواج چشمگیری داشته و واژه‌های «فردوس» و «پارک» از
همان واژه ایرانی «پردیس» برگرفته شده‌اند.


آرامگاه کورش
نخستين كسي كه نظريه آرامگاه كورش برای این بنا را بيان كرد، جيمز موريه
در سال‌های نخستین سده نوزدهم میلادی بود. او در حالی از این نظريه‌اش
پشیمان شد که بزودی دانشمندان دیگر (همچو گروتفند، کورزون، هرتسفلد) آنرا
پذيرفتند.



آرامگاه کورش، فرازنده‌ترین و در عین‌حال سالم‌ترین بنای پاسارگاد است.
این سازه باشکوه طرحی بسیار باوقار، گیرا، متوازن و متناسب را عرضه
می‌دارد. طرح این گونه آرامگاه برخلاف نظر برخی محققان، در ایران ناشناخته
نبوده است. اینکه گفته می‌شود چنین بام‌های شیب‌دار در ایران رایج نبوده و
از نواحی شمال باختری به ایران رسیده است، ناشی از نبود آگاهی‌های پیشین
در زمینه نمونه‌های دیگر چنین بام‌هایی در سراسر ایران است که حتی در
گورخانه‌های پیش از تاریخی نیز بدست آمده است.



نمونه‌ای از اینگونه معماری، بنای معروف به «گور دختر» در جنوب خاوری
کازرون و در نزدیکی «سرمشهد» است و نمونه دیگری از چنین گورخانه‌هایی توسط
آقای خسرو پور بخشنده در کاوش‌های سال 1382 در تپه صرم در نزدیکی کهک قم
بدست آمد. متأسفانه این سازه در همان زمان پیدایش توسط شخص یا اشخاصی
ناشناس نابود شد.

(برای گزارش مقدماتی این کاوش و همچنین عکسی از گور یادشده بنگرید به:
سیامک سرلک، عوامل مؤثر در شکل‌گیری انواع معماری قبور و شیوه‌های تدفین
در گورستان عصر آهن تپه صرم، در: گزارش‌های باستان‌شناسی، جلد 3، ص 129 تا
163).


ویژگی‌های ظاهری آرامگاه
آرامگاه کورش تنها از نوعی سنگ ماسه‌ای که به مرمر سفید شباهت دارد، ساخته
شده و در ساخت آن از هیچگونه مواد و مصالح دیگری استفاده نشده است. سنگ‌ها
که از معدنی در شمال خاوری سیوند بدست آمده، در قطعات بسیار بزرگ که گاه
وزن هر کدام آنها به ده‌ها تن می‌رسد، به شیوه خشکه‌چین بر روی هم چیده و
بنا گردیده است و گاه برای اتصال محکم‌تر آنها از قطعات آهنی دم چلچله‌ای
استفاده شده است. این قطعات آهنی در طول زمان از چشم سارقان پنهان نمانده
است. با اینهمه و علیرغم گذشت بیش از 2500 سال از عمر ساختمان و پشت سر
گذاردن زمین‌لرزه‌ها و حادثه‌های دیگر طبیعی و انسانی، بنای آرامگاه کورش
همچنان سالم و پایدار و استوار بر جای مانده و نشانه‌ای است از
توانمندی‌ها و شایستگی‌های معماران، دانشمندان و صنعتگران ایرانی.



اتاق آرامگاه بر روی شش سکوی مطبق سنگی ساخته شده و طبقه هفتم آنرا تشکیل
می‌دهد. نخستین و پایین‌ترین طبقه، قریب 12 متر عرض و 13 متر طول و 170
سانتیمتر بلندی دارد. در نتیجه سطح زیربنای ساختمان به حدود 160 متر مربع
می‌رسد. این اندازه‌‌ها در طبقات دیگر به ترتیب کاهش می‌یابد بطوری که
بلندی صفه ششم از 55 سانتیمتر تجاوز نمی‌کند. به این ترتیب ارتفاع شش صفه
پله‌مانند بنا حدود 5/5 متر و با احتساب حدود 6 متر بلندی اتاق آرامگاه و
بام آن، بلندای کل بنا بالغ بر 11 متر می‌شود. این تاق بصورت شیروانی و
شیب‌دار بام بنا را می‌پوشاند.



دیوارهای اتاق بسیار ضخیم ساخته شده‌اند. بطوری که پس از ورود به اتاق در
می‌یابیم که اندازه‌های داخلی آن کمی بیشتر از 2 متر در 3 متر است. جای
پاشنه درها نشان می‌دهد که این اتاق با دو در سنگی بزرگ که بر روی همدیگر
قرار می‌گرفته‌اند، بسته می‌شده است. چنین درهایی که به سختی باز و بسته
می شوند، معمولاّ برای بناهایی بکار می‌رفته است که قرار نبوده رفت ‌و
آمدهای زیادی به درون آن انجام پذیرد.



این درها نزدیک به 130 سانتیمتر بلندی داشته و ورود به اتاق با خم شدن
امکان پذیر می‌شده است. داخل اتاق بسیار ساده و کف و سقف آن هر کدام از دو
قطعه سنگ بزرگ و ضخیم پوشیده شده است. در نتیجه وجود این سقف مسطح بر
بالای اتاق و در زیر شیروانی، در می‌یابیم که می‌بایست اتاق دیگری در میان
این دو سقف وجود داشته باشد. این اتاق فوقانی کوچک هیچ راهی به بیرون
ندارد و پیدایی آن در سال 1338 خورشیدی با کوشش شادروان استاد علی سامی (
رئیس مؤسسه باستان‌شناسی تخت‌جمشید که پژوهش‌های تخت‌جمشید و پاسارگاد،
دین زیادی به ایشان دارد و هرگز کسی نتوانست جای خالی او را پر کند) انجام
پذیرفت. به نظر ایشان، این اتاق سنگی جایگاه اصلی دو تابوت سنگی است که در
کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. یکی از این تابوت‌ها چند سانتیمتر کوچکتر از
دیگری است. در هیچکدام از این دو تابوت چیزی یافت نشده است.
(علی سامی، پاسارگاد، شیراز، 1350).


هر چند که به نظر می‌رسد کنده‌کاری‌های تابوت‌مانندی که در درون
تخته‌سنگ‌های بام زیرین و داخلی بنا انجام شده است، شیوه‌ای برای سبک کردن
آن بوده باشد؛ اما بعید نیست که با توجه به اندازه‌های آنان که برابر با
قد و هیکل آدمی است، آنگونه که استاد سامی بیان داشته‌اند، تابوت‌های کورش
و
«کاساندان» بانوی او بوده باشند.


در اطراف و درون آرامگاه هیچگونه آذین و نگاره‌ای وجود ندارد و تنها در
نمای سردر سه‌گوش زیر شیروانی و بالای در ورودی، نقش بسیار کمرنگی از
نگاره یک گل دوازده‌ گلبرگی متداول هخامنشیان نگاشته شده است. علاوه بر
این هیچگونه کتیبه و نبشته‌ای نیز در آرامگاه یافت نشده است. اما آریان
مورخ یونانی گزارش کرده که در آرامگاه کورش کتیبه‌ای
«به خط ایرانی» به این مضمون دیده شده است: «ای
مرد! من کورش هستم، پسر کمبوجیه، من شاهنشاهی پارسیان را بنیاد گذاشتم. من
بر آسیا فرمان راندم، اینک بر من رشک مبر».

آریان و همچنین استرابو، مورخ دیگر یونانی به نقل از آریستوبولوس وضعیت
داخل مقبره را نیز به اختصار توصیف کرده‌اند. بر پایه گفتار آنان در اتاق
آرامگاه یک تخت زرین با تابوتی زرین و میز و ساغرهایی وجود داشته است.



البته در درون آرامگاه و بر سنگ‌هایی در پیرامون آن، کتیبه‌هایی مذهبی و
نیز طرحی از یک محراب تراشیده شده که به دوره حکومت اتابکان فارس مربوط
می‌شود. در آن زمان از این مکان بعنوان مسجد استفاده می‌شده است. در
دوره‌ای نیز که تا همین اواخر ادامه داشته است، این بنا را به عنوان «قبر
مادر سلیمان» می‌شناخته‌اند که زیارتگاهی ویژه زنان بوده و مردان حق داخل
شدن به آنرا نداشته‌اند.



امروزه در پاسارگاد تنها یک کتیبه کامل که در چند جای مختلف بر دیوار
کاخ‌ها نوشته شده است، دیده می‌شود. این کتیبه‌ها در دو سطر به زبان و خط
فارسی باستان، یک سطر ترجمه عیلامی و یک سطر ترجمه اکدی (بابلی نو) نگاشته
شده‌اند:
«اَدَم کوروشَـ(ـه)، خشایَـثی‌یَـه، هخامنیشی‌یَـه» من کورش، شاه، هخامنشی».
از این کتیبه نسخه دیگری بر بالای سنگ‌نگاره مرد بالدار بوده است که در
فاصله سال‌های 1240 تا 1253 خورشیدی ناپدید شده است. امروزه بحث‌های
فراوانی در زمینه زمان نگارش این کتیبه‌ها در حال انجام است.



بنای آرامگاه و همه بازماندهای کورش هخامنشی، نه تنها یادمان او، بلکه
یادگار پر ارج دانش، فن‌آوری و اندیشه ایرانی است.

Saturday, November 27, 2010

Cyrus II the Great, King of Persia:

Cyrus
II the Great, King of Persia:



81st
great-grandfather











Cyrus the GreatCyrus
is not only the founder of the Persian Empire, but for the Jews the
liberator who freed them from Babylonian slavery. He even financed the
rebuilding of the temple. Why? Cyrus was himself a monotheist - a Zoroastrian
- believing in one, eternal, beneficent being. In the Cyrus-cylinder
in the British Museum our 81st great-grandfather writes: "I Cyrus,
the king of the world....I gathered all their people and led them back
to their abodes.....and the gods....at the order of Marduk, the great
lord, I had them installed in joy in their sanctuaries."

 


Cyrus the GreatIn
the Book of Ezra 1: 1-4 the Scribe quotes Cyrus saying with almost
the same god fearing words: "The Lord, the God of Heaven, has
given me all the kingdoms of the earth, and he has charged me to build
him a house at Jerusalem."





From here the
line follows the many Armenian lines in my family
tree


 


Wednesday, November 24, 2010

Quotes by Cyrus the Great. An Cyrus the Great Quote Library | The Gaiam Blog
You cannot be buried in obscurity: you are exposed upon a grand theater to the view of the world. If your actions are upright and benevolent, be assured they will augment your power and happiness.

Cyrus the Great (c. 600 - 529 BC)



Do not suppose, my dearest sons, that when I have left you I shall be nowhere and no one. Even when I was with you, you did not see my soul, but knew that it was in this body of mine from what I did. Believe then that it is still the same, even though you see it not.

Cyrus the Great (c. 600 - 529 BC)


تصرف‌ لیدی‌ به‌ دست‌ کوروش‌ - شکست‌ توطئه‌ یونانیان‌

تصرف‌ لیدی‌ به‌ دست‌ کوروش‌ - شکست‌ توطئه‌ یونانیان‌







5-3- کورش‌ از جانب‌ بابل‌ دغدغه‌ای‌ به‌ خاطر راه‌ نمی‌داد، زیرا که‌ با
نابونید پادشاه‌ آن‌ کشور روابط‌ دوستانه‌ داشت‌ و مطمئن‌ بود که‌
متصرفات‌ وی‌ از آن‌ جانب‌ مورد تجاوز قرار نخواهد گرفت‌. تنها جایی‌ که‌
او را نگران‌ می‌ساخت‌، لیدی‌ بود. پس‌ از مرگ‌ آلیاتس‌ (Alliates)
پادشاه‌ لیدی‌، کرزوس‌ (Cresus) یا «کروازس‌» به‌ پادشاهی‌ رسیده‌ بود و
همچون‌ سلف‌ خویش‌ سیاست‌ توسعه‌ی‌ لیدی‌ را دنبال‌ می‌کرد. وی‌ نخست‌
میلت‌ (Milet) را به‌ انضمام‌ بعضی‌ از جزایر یونانی‌ نشین‌ ایونی‌ به‌
تصرف‌ در آورد، در مدت‌ ده‌ سال‌ دامنه‌ی‌ متصرفات‌ لیدی‌ را تا ساحل‌ چپ‌
رودخانه‌ی‌ هالیس‌ گسترش‌ داد و با این‌ اقدام‌ مفاد قراردادی‌ را که‌ با
دولت‌ ماد بسته‌ بود، زیر پا گذاشت‌. اما سقوط‌ دولت‌ ماد و تشکیل‌
پادشاهی‌ جدید پارس‌ موجبات‌ اضطراب‌ خاطر وی‌ را فراهم‌ آورد. لیدی‌
دولتی‌ مقتدر بود، سواره‌ نظامی‌ کارآزموده‌ و متحدان‌ معتبری‌ چون‌ بابل‌
و مصر داشت‌ و در موقع‌ ضرورت‌ می‌توانست‌ از وجود سربازان‌ مزدور یونانی‌
استفاده‌ کند. بنابراین‌ پیش‌ دستی‌ کرده‌ درصدد بر آمد پیش‌ از تجاوز
کوروش‌ به‌ خاک‌ لیدی‌، بر کاپادوکیه‌ دست‌ یابد.



کرزوس‌، پادشاه‌ لیدی‌، با دولت‌ اسپارت‌ متحد شد و یکی‌ از مأموران‌
خویش‌ را با پولی‌ گزاف‌ به‌ جزایر یونانی‌ نشین‌ آسای‌ صغیر فرستاد تا در
آنجا از سربازان‌ یونانی‌ نیرویی‌ فراهم‌ آورد. ولی‌ مأمور مزبور به‌
پارس‌ گریخته‌ نزد کوروش‌ رفت‌ و وی‌ را از خطری‌ که‌ در نتیجه‌ی‌ اتحاد
لیدی‌ و اسپارت‌ و یونانیان‌ جزایر دیگر متوجه‌ متصرفاتش‌ می‌شد، آگاه‌
ساخت‌. بنایراین‌ پیش‌ از آنکه‌ اسپارت‌ به‌ کمک‌ لیدی‌ بشتابد، کوروش‌
لشکرکشی‌ خود را به‌ سوی‌ لیدی‌ آغاز کرد. (546 پ‌.م‌.)

حرکت‌ سپاهیان‌ ایران‌ در راههای‌ کوهستانی‌ صعب‌العبور آسیای‌ صغیر برای‌
رسیدن‌ به‌ لیدی‌، مبین‌ آگاهیهای‌ جغرافیایی‌ و نبوغ‌ نظامی‌ کوروش‌
است‌. سپاهیان‌ مزبور پس‌ از عبور از رودخانه‌ی‌ دجله‌ از نزدیکی‌ نینوا
گذشته‌ به‌ کاپادوکیه‌ وارد شدند. در این‌ هنگام‌ کوروش‌ به‌ کرزوس‌ پیام‌
فرستاد که‌ چنانچه‌ در نهایت‌ راستی‌ و با پاکی‌ نیت‌ فرمان‌ پارسیها را
گردن‌ نهد، زندگی‌ وی‌ و پادشاهی‌ لیدی‌ را همچون‌ پیش‌ به‌ او ارزانی‌
خواهد داشت‌. اما کرزوس‌ پیشنهاد کوروش‌ را نپذیرفت‌، و نبرد آغاز شد.
نخست‌ پیروزی‌ از آن‌ کرزوس‌ بود. در پی‌ این‌ پیش‌روی‌، بین‌ دو هماورد
متارکه‌ی‌ سه‌ ماهه‌ای‌ برقرار شد. با پایان‌ گرفتن‌ مهلت‌، در محل‌
پتریوم‌ (Pterium) پایتخت‌ هیئتها نبردی‌ شدید در گرفت‌ که‌ به‌ نتیجه‌ی‌
قطعی‌ نینجامید. کرزوس‌ شبانه‌ راه‌ سارد در پیش‌ گرفت‌. و برای‌ کند
کردن‌ و دشوار ساختن‌ حرکت‌ کوروش‌، آبادیهای‌ بین‌ راه‌ را ویران‌ ساخت‌،
و نظرش‌ این‌ بود که‌ در خلال‌ این‌ مدت‌ بابل‌ که‌ بر ضد کوروش‌ با وی‌
اتحاد بسته‌ بود، راه‌ را بر پادشاه‌ پارس‌ ببندد. اما بر خلاف‌ تصور
کرزوس‌، پادشاه‌ بابل‌ (نابونید) یگانگی‌ با کوروش‌ را بر اتحاد با کرزوس‌
ترجیح‌ داد و پادشاه‌ پارس‌ بدون‌ نگرانی‌ از بابلیها، حرکت‌ خود به‌
جانب‌ سارد پایتخت‌ لیدی‌ را ادامه‌ داد.



کرزوس‌ بدین‌ پندار که‌ زمستان‌ سخت‌ و کوههای‌ پوشیده‌ از برف‌ مانع‌
عبور کوروش‌ و سپاهیان‌ او خواهد بود، بیشترین‌ بخش‌ نیروهای‌ خود را
پراکنده‌ کرد و دستور داد متفقان‌ در بهار سال‌ بعد برای‌ رؤیارویی‌ با
پارسیان‌ آماده‌ باشند. اما هنگامی‌ که‌ از نزدیک‌ شدن‌ کوروش‌ و
سپاهیانش‌ آگاهی‌ یافت‌، دچار حیرت‌ و شگفتی‌ بسیار شد و فرمان‌ داد تا
سواره‌ نظام‌ لیدی‌ برای‌ مقابله‌ با دشمن‌ عازم‌ دشت‌ هرموس‌ (Hermus)
گردد. کرزوس‌ دو پسر داشت‌ که‌ یکی‌ لال‌ و کر بود و دیگری‌ را در همان‌
اوان‌، پیروان‌ خود او به‌ هلاک‌ رسانیده‌ بودند و این‌ امر مایه‌ی‌ رنج‌
و اندوه‌ وی‌ را فراهم‌ آورد. کرزوس‌ کسانی‌ را نزد پیشگویان‌ فرستاد و از
آنان‌ درباره‌ی‌ حمله‌ به‌ ایرانیان‌ مصلحت‌ خواهی‌ کرد. از میان‌ همه‌ی‌
پیشگوییها، معبد دلف‌ بود که‌ مطبوع‌ طبع‌ وی‌ افتاد. کرزوس‌ با توجه‌ به‌
پاسخ‌ این‌ کاهنه‌، نظر وی‌ را درست‌ و حقیقی‌ پنداشت‌. به‌ نظر کرزوس‌،
کاهنه‌ی‌ معبد دلف‌ یگانه‌ غیبگوی‌ واقعی‌ بود، زیرا از میان‌ همه‌ی‌
آنان‌ تنها وی‌ می‌دانست‌ که‌ کرزوس‌ به‌ هنگام‌ طرح‌ پرسش‌ خود به‌ چه‌
کاری‌ مشغول‌ بوده‌ است‌. شرح‌ ماجرا از این‌ قرار بود: کرزوس‌ از
فرستاده‌ی‌ خویش‌ خواست‌ تا در روز معینی‌ از کاهنه‌ی‌ معبد بپرسد که‌
پادشاه‌ سرگرم‌ چه‌ کاری‌ است‌. روز موعود فرا رسید. و پیک‌ به‌ نزد
پیشگوی‌ معبد رفت‌. اما هنوز لب‌ به‌ سخن‌ نگشوده‌ بود که‌ کاهنه‌ی‌ مزبور
ضمن‌ شعری‌ اشتغال‌ شاه‌ را بیان‌ کرد: کباب‌ کردن‌ لاک‌پشت‌ و پختن‌
گوسفند در دیگی‌ مسین‌ با درپوشی‌ از همان‌ جنس‌؛ و این‌ درست‌ همان‌
کاری‌ بود که‌ در آن‌ همگام‌ گماشتگان‌ پادشاه‌ به‌ انجام‌ آن‌ مشغول‌
بودند. کرزوس‌ دستور داد سه‌ هزار حیوان‌ را قربانی‌ کنند. علاوه‌ بر آن‌
مقدار زیادی‌ ظروف‌ سیمین‌ و زرین‌، لباسهای‌ فاخر پادشاهی‌ و گوهرهای‌
پربها به‌ معبد دلف‌ نثار کرد. پس‌ از آن‌ با طرح‌ چند پرسش‌ دیگر و
دریافت‌ پاسخهایی‌ - که‌ آنها را تأیید کننده‌ی‌ نظر خود می‌پنداشت‌ - بر
آن‌ شد تا نیت‌ خویش‌ را به‌ اجرا در آورد. باید دانست‌ که‌ در آن‌ روزگار
هیچ‌ یک‌ از اقوام‌ ساکن‌ آسیا دلیرتر و جنگجوتر از لیدیها نبودند.



نبرد بزرگ‌ سارد - ترفند‌ کوروش‌



5-4- دو سپاه‌ در جلو دشت‌ سارد با یکدیگر روبه‌رو شدند. آنجا صحرای‌
وسیع‌ و بی‌درختی‌ بود که‌ به‌ وسیله‌ی‌ رود هالیس‌ و چند نهر دیگر - که‌
جمعاً به‌ یکی‌ از آنها که‌ بزرگ‌تر از همه‌ بود می‌ریخت‌ و هرموس‌ نام‌
داشت‌- مشروب‌ می‌شد. کوروش‌ از بیم‌ سواره‌ نظام‌ دشمن‌، نقشه‌ای‌ را که‌
هارپاگ‌ مادی‌ به‌ او پیشنهاد کرده‌ بود پذیرفت‌ و به‌ کار بست‌: دستور
داد تا بار همه‌ی‌ شترانی‌ را که‌ حامل‌ بار و تجهیزات‌ بودند پیاده‌ و
آنها را برای‌ سواری‌ آماده‌ کردند. آن‌گاه‌ به‌ گروهی‌ از سواران‌ دستور
داد بر آنها نشسته‌ در رأس‌ سپاهیان‌ قرار گیرند. بلافاصله‌ بعد از این‌
شتر سواران‌ پیاده‌ نظام‌ و در پشت‌ سر آنها نیروی‌ سوار مستقر شدند.
هنگامی‌ که‌ بدین‌ ترتیب‌ آرایش‌ سپاه‌ به‌ پایان‌ رسید، کوروش‌ به‌
لشکریان‌ خود دستور داد تا همه‌ی‌ لیدیاییها را که‌ در راه‌ خود خواهند
یافت‌، بی‌اندک‌ ترحمی‌ به‌ هلاکت‌ رسانند، ولی‌ از جان‌ کرزوس‌ در گذرند
و در صورتی‌ که‌ دستگیر شود و مقاومت‌ ورزد، به‌ او صدمه‌ و آزاری‌
نرسانند. دلیل‌ اینکه‌ کوروش‌ شتران‌ خود را در مقابل‌ اسبان‌ دشمن‌ قرار
داد این‌ است‌ که‌ اسب‌ طبیعتاً از شتر می‌ترسد و نمی‌تواند دیدار اندام‌
و استشمام‌ بوی‌ آن‌ را تحمل‌ کند. کوروش‌ امیدوار بود که‌ با این‌ تدبیر
نیروی‌ اسب‌ سواران‌ کرزوس‌ را خنثی‌ سازد، زیرا که‌ اسب‌ تنها نقطه‌ی‌
اتکاء کرزوس‌ بود.



جنگ‌ در گرفت‌ و به‌ مجرد آنکه‌ اسبهای‌ لیدی‌ شتران‌ پارسیان‌ را دیده‌ و
بوی‌ آنها را حس‌ کردند، روی‌ از میدان‌ برتافته‌ پا به‌ فرار نهادند و
بدین‌ ترتیب‌ امید کرزوس‌ از این‌ باب‌ بر باد رفت‌. سواران‌ لیدی‌ با
دیدن‌ این‌ وضع‌ از اسبان‌ خود فرود آمده‌ آماده‌ی‌ نبرد شدند. جنگ‌ به‌
درازا کشید و پس‌ از آنکه‌ کشتار سنگینی‌ از دو طرف‌ صورت‌ گرفت‌،
لیدیاییها هزیمت‌ اختیار کردند. ایرانیان‌ ایشان‌ را تا کنار شهر دنبال‌
کرده‌ سارد را در محاصره‌ گرفتند.

کرزوس‌ که‌ می‌اندیشید شهر تا مدتی‌ ایستادگی‌ خواهد کرد، پیکهای‌
تازه‌ای‌ نزد متحدان‌ خود گسیل‌ داشت‌. فرستادگان‌ پیشین‌ از آنان‌
خواسته‌ بودند که‌ ظرف‌ پنج‌ ماه‌ در سارد گرد آیند. اما مأموریت‌ قاصدان‌
جدید آن‌ بود که‌ از آنان‌ بخواهند تا بی‌درنگ‌ به‌ یاری‌ کرزوس‌ بشتابند.
از جمله‌ متحدانی‌ که‌ کرزوس‌ به‌ آنان‌ مراجعه‌ کرد اسپارت‌ بود. ولی‌
اتفاقاً در همان‌ زمان‌ اسپارت‌، بر سر محلی‌ به‌ نام‌ تیریه‌ (Thyrea) با
آرگیوها در نبرد بود. اسپارتیان‌ علی‌رغم‌ گرفتاری‌ خود، برای‌ یاری‌
کرزوس‌ دست‌ به‌ کار شده‌ نیرویی‌ فراهم‌ آوردند و کشتیهای‌ آنان‌
آماده‌ی‌ عزیمت‌ شد. اما در همین‌ هنگام‌ پیام‌آور دیگری‌ ایشان‌ را آگاه‌
ساخت‌ که‌ شهر سارد تسلیم‌ و کرزوس‌ اسیر شده‌ است‌.



تسخیر شهر سارد - داستان‌ شیر اهدایی‌



5-5- کوروش‌ در چهاردهمین‌ روز محاصره‌ی‌ شهر سارد به‌ چند تن‌ از سواران‌
خود فرمان‌ داد که‌ نزد سپاهیان‌ رفته‌ به‌ آنها اعلام‌ دارند که‌ نخستین‌
فردی‌ که‌ بر بالای‌ دیوار شهر رود، انعام‌ خوبی‌ خواهد داشت‌، سپس‌ حمله‌
را آغاز کرد. ولی‌ چون‌ تلاشش‌ به‌ نتیجه‌ نرسید. سپاهیان‌ ناگزیر باز
گشتند. ولی‌ هیرود برآن بود ، به‌ هر ترتیبی‌ که‌ شده‌ است‌، خود را به‌
بالای‌ دیوار شهر برساند. وی‌ نقطه‌ای‌ را برگزید که‌ به‌ سبب‌ وجود شیب‌
تند کوه‌ در آنجا دیواری‌ نکشیده‌ و استحکاماتی‌ به‌ وجود نیاورده‌ بودند.
این‌ نقطه‌ مشرف‌ بر پرتگاهی‌ خطرناک‌ بود و گذشتن‌ از آن‌ چنان‌ دشوار
می‌نمود، که‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ گمان‌ نمی‌رفت‌ کسی‌ بتواند از آنجا وارد شهر
شود. لمان برای‌ ملیت‌ پادشاه‌ پیشین‌ لیدی‌ شیری‌ آورده‌ بود و چون‌
مردم‌ تلمس‌ اظهار داشته‌ بودند که‌ اگر آن‌ شیر به‌ دور شهر گردانده‌ شود
سارد تسخیر نخواهد شد، شیر مزبور را گرد سارد گردش‌ می‌دادند و تنها جایی‌
را که‌ از این‌ مستنثی‌ داشته‌ بودند همین‌ نقطه‌ بود که‌ سختی‌ گذشتن‌ از
آن‌، چنین‌ اجازه‌ای‌ را بدآنها نمی‌داد. هیرود و به‌ دنبال‌ وی،‌ تنی‌
چند از ایرانیان‌ شیب‌ سنگی‌ را در نوردیده‌ خود را به‌ بالای‌ دیوار شهر
رساندند. بدین‌ ترتیب‌ سارد تسخیر شد‌. یکی‌ از ایرانیان‌ کرزوس‌ را اسیر
کرد و او را نزد کوروش‌ برد. با تسخیر سارد و اسارت‌ کرزوس‌، لیدی‌ به‌
تصرف‌ کوروش‌ در آمد و امپراتوری‌ بزرگ‌ آن‌ منقرض‌ گردید. (546 پ‌. م‌.)

میلاد کوروش

آستیاگ‌
یا آستیاژ پسر سیاگزار مادی‌ در خواب‌ دید که‌ از بدن‌ دخترش‌ « ماندانا »
نهر آب‌ بزرگی‌ روان‌ شد که‌ نه‌ تنها پایتخت‌ او، بلکه‌ سراسر آسیا را
فرا گرفت‌. وی‌ ماجرای‌ رؤیای‌ خویش‌ را با مغی‌ که‌ در تعبیر خواب‌ چیره‌
دست‌ بود، باز گفت‌ و خواب‌گزار مزبور چنین‌ اظهار داشت‌: «از دخترت‌
پسری‌ زاده‌ خواهد شد که‌ نه‌ تنها ملک‌ تو، بلکه‌ سراسر آسیا را خواهد
گرفت‌. «آستیاگ‌ که‌ از این‌ تعبیر به‌ وحشت‌ افتاده‌ بود، همواره‌ در
اندیشه‌ی‌ آن‌ به‌ سر می‌برد و این‌ سبب‌ شده‌ که‌ دختر خود را به‌ همسری‌
هیچ‌ یک‌ از مادیهای‌ صاحب‌شأن‌ و مقام‌ در نیاورد. پس‌ او را به‌
کمبوجیه‌ شاه‌ شهر آنشان‌ داد که‌ نواده‌ی‌ هخامش‌، پسر کوروش‌ اول‌ و یک‌
ایرانی‌ اصیل‌ با خوئی‌ ملایم‌ بود که‌ به‌ خاندانی‌ نیکو تعلق‌ داشت‌.
کمبوجیه‌ پس‌ از پایان‌ مراسم‌ عروسی‌، ماندانا را به‌ کشور خود برد. در
همان‌ سال‌ آستیاگ‌ دوباره‌ به‌ خواب‌ دید که‌ از بدن‌ ماندانا تاکی‌
روئیده‌، برومند شده‌ و بر سراسر آسیا سایه‌ افکنده‌ است‌.

در مورد این‌ رؤیا نیز خواب‌گزاران‌ همان‌ تعبیر پیشین‌ را عرضه‌ کردند.
آستیاگ‌ کس‌ به‌ پارس‌ گسیل‌ داشت‌ و وی‌ ماندانا را که‌ در آستانه‌ی‌
وضع‌ حمل‌ بود، از آنجا به‌ ماد بازگردانید. ماندانا پسری‌ به‌ دنیا آورد.
آستیاگ‌ نوزاد را به‌ هارپاگ‌ که‌ از خانواده‌ی‌ خود او و از میان‌ مادها
راست‌ رو ترین‌ آنها بود سپرد و دستور داد او را به‌ خانه‌ی‌ خویش‌ برده‌
به‌ هلاک‌ برساند.



هارپارگ‌ که‌ مردی‌ دانا و صاحب‌ فهم‌ بود، با خود اندیشید که‌ آستیاگ‌
پیر و نزدیک‌ به‌ مرگست‌ و پس‌ از وی‌ ماندانا به‌ پادشاهی‌ خواهد رسید و
چنانچه‌ کودک‌ به‌ دست‌ وی‌ کشته‌ شود، مادر، از او انتقام‌ خواهد کشید.
پس‌ کودک‌ را به‌ یکی‌ از چوپانان‌ آستیاگ‌ به‌ نام‌ میترادات‌ سپرده‌ از
او خواست‌ که‌ کودک‌ را به‌ هلاک‌ رساند و جسدش‌ را نزد جانوران‌ بیندازد
و در ضمن‌ بر وی‌ فاش‌ کرد که‌ نام‌ بچه‌ کوروش‌ ، پدرش‌ کمبوجیه‌ شاه‌
پارس‌ و مادرش‌ ماندانا دختر پادشاه‌ ماد است‌. اتفاقاً در همان‌ زمان‌
کودک‌ چند روزه‌ی‌ میترادات‌ در گذشته‌ و جسدش‌ در خانه‌ بود. میترادات‌
جسد کودک‌ خود را به‌ جای‌ نوزادی‌ که‌ بنا بود کشته‌ شود به‌ گماشتگان‌
هارپاگ‌ تحویل‌ داد و به‌ جای‌ آن‌ کوروش‌ را نزد خود نگاه‌ داشت‌.



چون‌ کوروش‌ به‌ ده‌ سالگی‌ رسید، به‌ روز واقعه‌ای‌ هویتش‌ را فاش‌ کرد:
او و چند تن‌ از کودکان‌ هم‌ سالش‌ در دهکده‌ و در محلی‌ که‌ میترادات‌
گله‌داری‌ می‌کرد، سرگرم‌ بازی‌ بودند. کودکان‌ کوروش‌ را که‌ نامی‌
نداشت‌ و او را به‌ عنوان‌ شبانزاد می‌شناختند، به‌ شاهی‌ برگزیدند.
کوروش‌ هر کودکی‌ را مأمور انجام‌ کاری‌ کرد. یکی‌ از اطفال‌ فرزند امیری‌
به‌ نام‌ آرتمبر (Artembares) بود. وی‌ از فرمان‌ کوروش‌ سرپیچی‌ کرد و
«شاه‌ کودکان‌» وی‌ را با تازیانه‌ مورد تنبیه‌ قرار داد. پسرک‌ که‌ از
این‌ رفتار خشونت‌ بار به‌ خشم‌ آمده‌ بود، به‌ شهر شتافت‌ و ماجرا با بر
پدر باز گفت‌. آرتمبر فرزند را نزد آستیاگ‌ برد و از رفتار ناهنجار
شبان‌زاده‌ نسبت‌ به‌ پسر خود شکوه‌ آغاز کرد. آرتمبر نزد آستیاگ‌ قدر و
احترام‌ داشت‌. پس‌ آستیاگ‌ فرمان‌ داد. چوپان‌زاده‌ را حاضر کنند تا او
را به‌ سزای‌ کار ناشایست‌ خویش‌ برساند، وی‌ و پدرش‌ را احضار کرد.
هنگامی‌ که‌ جوان‌ و شبان‌ نزد شاه‌ حاضر شدند، آستیاک‌ چشم‌ در چشم‌
کوروش‌ دوخته‌ گفت‌: ای‌ غلام‌ زاده‌، آیا این‌ تو بودی‌ که‌ نسبت‌ به‌
فرزند یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ درباریانم‌ مرتکب‌ چنین‌ رفتار ناروا شدی‌؟
«کوروش‌ شرح‌ بازی‌ کودکان‌ و ماجرای‌ شاهی‌ خود را باز گفت‌ و عمل‌ خود
را کیفری‌ دانست‌ که‌ می‌بایستی‌ درباره‌ی‌ آن‌ کودک‌ نافرمان‌ انجام‌
گرفته‌ باشد و بلافاصله‌ افزود:» حال‌ چنانچه‌ برای‌ این‌ کار سزاوار
کیفرم‌، آماده‌ام‌ تا دستور پادشاه‌ درباره‌ام‌ اجرا شود.



هنوز سخن‌ کوروش‌ به‌ پایان‌ نرسیده‌ بود که‌ آستیاک‌ درباره‌ی‌ هویت‌ وی‌
و انتسابش‌ به‌ شبان‌ به‌ شک‌ افتاد: پاسخ‌ کودک‌ عادی‌ نبود، چهره‌اش‌
به‌ خود او شباهت‌ داشت‌ و سنش‌ با سالهای‌ عمر کودکی‌ که‌ دستور قتلش‌ را
صادر کرده‌ بود، تطبیق‌ می‌کرد.



آستیاک‌ برای‌ چند لحظه‌ از سخن‌ گفتن‌ بازماند. چون‌ خود را باز یافت‌،
به‌ منظور بازجویی‌ از شبان‌، آرتمبر را مرخص‌ کرد. خدمتگزاران‌ به‌
دستوری‌ وی‌ کورش‌ را به‌ اندرون‌ بردند. هنگامی‌ که‌ شاه‌ و شبان‌ با هم‌
تنها ماندند، آستیاک‌ از شبان‌ خواست‌ تا توضیح‌ دهد که‌ کودک‌ را از کجا
پیدا کرده‌ و چه‌ کسی‌ او رابه‌ وی‌ سپرده‌ است‌. چوپان‌ اظهار داشت‌ که‌
کودک‌ به‌ خود وی‌ تعلق‌ دارد. شاه‌ دستور داد وی‌ را تحت‌ شکنجه‌ قرار
دهند. همچنان‌ که‌ مأموران‌ چوپان‌ را به‌ شکنجه‌گاه‌ می‌بردند، نیروی‌
ترس‌ بر او غلبه‌ یافت‌ و ناگزیر داستان‌ را باز گفت‌.آستیاک‌ که‌ به‌
حقیقت‌ امر پی‌ برده‌ بود، هارپاگ‌ را به‌ حضور خواست‌. هارپاگ‌ با
مشاهده‌ی‌ چوپان‌ و خشم‌ شاه‌ موضوع‌ را دریافت‌ و چون‌ جز بیان‌ حقیقت‌
چاره‌ نداشت‌، چنین‌ گفت‌: «هنگامی‌ که‌ نوزاد به‌ من‌ سپرده‌ شد، به‌
اندیشه‌ فرو رفتم‌ تا راهی‌ بیابم‌ که‌ هم‌ فرمان‌ شاهانه‌ را به‌ بهترین‌
صورت‌ انجام‌ دهم‌ و هم‌ نسبت‌ به‌ سرور خویش‌ مرتکب‌ کار ناروا نشوم‌،
بدین‌ معنی‌ که‌ دست‌ خود را به‌ خون‌ نوه‌اش‌ نیالایم‌. پس‌ کودک‌ را به‌
این‌ چوپان‌ سپرده‌ باو گفتم‌ که‌ باید به‌ امر شاه‌ وی‌ را به‌ هلاک‌
رساند و تهدید کردم‌ که‌ چنانچه‌ از اجرای‌ دستور خود داری‌ کند، کیفر
سختی‌ در انتظار وی‌ خواهد بود. او بدانچه‌ گفته‌ بودم‌ جامه‌ی‌ عمل‌
پوشاند، و خدمتگزاران‌ صدیق‌ من‌ جسد کودک‌ را تحول‌ گرفته‌ به‌ خاک‌
سپردند. «هنگامی‌ که‌ سخن‌ هارپاگ‌ به‌ پایان‌ رسید، آستیاگ‌ خشم‌ خود را
پنهان‌ داشته‌ گفته‌های‌ چوپان‌ را برای‌ او تکرار کرد و افزود:
«خوشبختانه‌ اکنون‌ کودک‌ زنده‌ است‌ و این‌ بهترین‌ چیزی‌ است‌ که‌
می‌توانست‌ اتفاق‌ بیفتد، زیرا سرنوشت‌ وی‌ مایه‌ی‌ غم‌ و اندوه‌ من‌ بود
و خشم‌ و ملامت‌ مادرش‌ آزارم‌ می‌داد- در واقع‌ بخت‌ با ما یار بود.
اکنون‌ برو و فرزندت‌ را به‌ اینجا گسیل‌ دار تا با نوه‌ام‌ هم‌ بازی‌
باشد و خود نیز در مهمانی‌ شامی‌ که‌ بدین‌ مناسبت‌ بر پا می‌شود. شرکت‌
کن‌.»



هارپاگ‌ شادمانه‌ به‌ خانه‌ رفت‌ و تنها پسر خویش‌ را که‌ سیزده‌ ساله‌
بود نزد شاه‌ فرستاد. آستیاک‌ کودک‌ را به‌ قتل‌ رسانید و دستور داد از
گوشت‌ بدنش‌ کباب‌ و خورش‌ فراهم‌ آورند و آنها را بر سفره‌ نهند. هنگامی‌
که‌ پذیرایی‌ از مهمانان‌ آغاز شد. ظرفی‌ را نزد هارپاگ‌ نهادند که‌
محتوی‌ آن‌ جز گوشت‌ بدن‌ فرزندش‌ نبود- که‌ سرو دستها و پاهای‌ آن‌ را
جدا کرده‌ و در ظرف‌ دیگری‌ قرار داده‌ بودند. چون‌ هارپاگ‌ خورن‌ غذا را
به‌ پایان‌ رسانید. پادشاه‌ در مورد طعم‌ غذا از وی‌ سؤال‌ کرد و هارپاگ‌
اظهار داشت‌ که‌ غذا لذیذ بوده‌ است‌. سپس‌ مأموران‌ پادشاه‌ ظرفی‌ را که‌
محتوی‌ سرو دستها و پاهای‌ کودک‌ بود، نزد هارپاگ‌ آورده‌ از او خواستند
تا سرپوش‌ از آن‌ برگیرد. هارپاگ‌ با برداشتن‌ سرپوش‌ اعضای‌ بدن‌ فرزند
یگانه‌ی‌ خود را مشاهده‌ کرد. اما دیدار منظره‌ای‌ چنان‌ وحشتناک‌، وی‌ را
منقلب‌ نساخت‌ و از حالت‌ طبیعی‌ خارج‌ نکرد. آستیاک‌ از او پرسید آیا
می‌دانی‌ غدای‌ تو چه‌ بود؟ هارپاگ‌ در پاسخ‌ اظهار داشت‌ که‌ فرمان‌ شاه‌
هر چه‌ باشد، رواست‌.



اکنون‌ آستیاک‌ بر آن‌ بود تا درباره‌ی‌ کار کوروش‌ تدبیری‌ بیندیشند.
مغان‌ را احضار کرد و از ایشان‌ خواست‌ تا در این‌ باره‌ اظهار نظر کنند.
مغان‌ نظر پیشین‌ را عرضه‌ داشته‌ افزودند که‌ چنانچه‌ کودک‌ کشته‌ نشود،
به‌ پادشاهی‌ خواهد رسید. آستیاک‌ گفت‌ که‌ کودک‌ اکنون‌ زنده‌ است‌. سپس‌
شرح‌ شاه‌ بازی‌ او و حوادث‌ بعدی‌ آن‌ را بیان‌ کرد و از آنان‌ خواست‌ تا
معنی‌ این‌ موضوع‌ را باز گویند. مغان‌ به‌ پاسخ‌ اظهار داشتند که‌ «شاه‌
نباید از زنده‌ بودن‌ نوه‌ی‌ خویش‌ بیمی‌ به‌ خاطر راه‌ دهد، زیرا وی‌
بی‌آنکه‌ خود تلاشی‌ کرده‌ باشد، به‌ پادشاهی‌ رسیده‌ و دیگر باره‌ به‌
این‌ مقام‌ دست‌ نخواهد یافت‌. بسیار اتفاق‌ افتاده‌ است‌ که‌ حتی‌
پیشگوییهای‌ ما به‌ نحوی‌ ساده‌ تحقق‌ یافته‌ و تعابیر خوابی‌ که‌ توسط‌
ما عرضه‌ شده‌، به‌ نحوی‌ جزئی‌ و غالباً «بر خلاف‌ انتظار صورت‌ واقعی‌
به‌ خود گرفته‌ است‌.»



آستیاک‌ گفت‌: «من‌ نیز بر همین‌ عقیده‌ بوده‌ یقین‌ دارم‌ خوابم‌ تعبیر
شده‌ است‌ و این‌ کودک‌ دیگر باره‌ بر پادشاهی‌ دست‌ نخواهد یافت‌. ولی‌
میل‌ دارم‌ شما جریان‌ را موشکفانه‌ مورد رسیدگی‌ قرار داده‌ بهترین‌
تدبیری‌ را که‌ برای‌ نجات‌ خاندانم‌ می‌اندیشید، با من‌ در میان‌ گذارید.»



مغان‌ گفتند: «دوام‌ پادشاهی‌ تو برای‌ ما امری‌ حیاتی‌ است‌، زیرا هر چه‌
باشد این‌ کودک‌ پارسی‌ و با ما بیگانه‌ است‌ و طبعاً چنانچه‌ کشور ماد
به‌ دست‌ وی‌ بیفتد، اهالی‌ آن‌ آزادی‌ خود را از دست‌ خواهند داد. اما تو
هم‌وطن‌ مایی‌ و تا هنگامی‌ که‌ بر تخت‌ پادشاهی‌ استوار باشی‌، ما نیز از
مزایا و مناصب‌ و افتخارات‌ برخوردار خواهیم‌ بود همین‌ مسئله‌ ما را بر
آن‌ می‌دارد که‌ دوام‌ و بقای‌ تو و خاندانت‌ را آرزو کنیم‌ و چنانچه‌
خطری‌ متوجه‌ حکومتت‌ باشد، آن‌ را فاش‌ سازیم‌ و راه‌ چاره‌اش‌ را نیز
عرضه‌ داریم‌. نظر ما همان‌ طور که‌ اشاره‌ کردیم‌، این‌ است‌ که‌ رؤیای‌
شاهانه‌ حسن‌ تعبیر یافته‌ و دیگر از این‌ بابت‌ خطری‌ متوجه‌ و خاندانت‌
نخواهد بود. ولی‌ توصیه‌ می‌کنیم‌ که‌ کودک‌ را نزد پدر و مادرش‌ اعزام‌
داری‌ تا دیدارش‌ اندیشه‌ات‌ را تیره‌ نسازد.»



آستیاک‌ تدبیر مغان‌ را با خشنودی‌ پذیرفته‌ کوروش‌ را نزد خود خواند و
به‌ او گفت‌: «فرزند عزیزم‌! به‌ سبب‌ خوابی‌ که‌ دیده‌ بودم‌، درباره‌ی‌
تو بد اندیشی‌ کردم‌. اما خوابم‌ به‌ گونه‌ای‌ نیکو تعبیر شد و تو به
برکت‌ بخت‌ بلند خود از سرنوشتی‌ که‌ برایت‌ در نظر گرفته‌ شده‌ بود
رهایی‌ یافتی‌. اکنون‌ به‌ همراه‌ ملازمانی‌ که‌ با تو می‌فرستم‌. به‌
پارس‌ خواهی‌ رفت‌ و در آنجا پدر و مادرت‌ را که‌ کسانی‌ غیر از میرادات‌
چوپان‌ و زنش‌ هستند، بازخواهی‌ شناخت‌.»

بدین‌ ترتیب‌ بود که‌ کوروش‌ دربار آستیاگ‌ را ترک‌ کرد. هنگامی‌ که‌ به‌
درگاه‌ کمبوجیه‌ رسید، با پذیرایی‌ گرمی‌ روبه‌رو گردید: چون‌ شاه‌ و
شهبانو به‌ هویتش‌ پی‌ بردند، بسیار شادمان‌ شده‌ او را با شورو شوق‌
فراوان‌ در آغوش‌ گرفتند، زیرا همواره‌ بر این‌ پندار بودند که‌ فرزندشان‌
به‌ مجرد تولد، چشم‌ از هستی‌ فرو بسته‌ است‌. سپس‌ از کودک‌ خواستند تا
شرح‌ حال‌ خود بر آنان‌ باز گوید. کوروش‌ ماجرای‌ زندگی‌ خویش‌ را - که‌
در طی‌ همان‌ سفر از گماشتگان‌ آستیاک‌ شنیده‌ بود- حکایت‌ کرد و در ضمن‌
از رفتار محبت‌آمیز همسر شبان‌ که‌ نامش‌ کونو بود به‌ نیکی‌ و بالحنی‌
آمیخته‌ با سپاس‌ و ستایش‌ سخن‌ به‌ میان‌ آورد. تکرار نام‌ کونو - که‌
به‌ معنی‌ ماده‌ سگ‌ است‌ - پدر و مادر کوروش‌ را شگفت‌ زده‌ کرد. گویا
به‌ خاطر همین‌ موضوع‌ بود که‌ درباره‌ی‌ رهایی‌ و نجات‌ اعجاز گونه‌ی‌
کوروش‌ افسانه‌ای‌ در میان‌ پارسیان‌ پراکنده‌ شد که‌ به‌ موجب‌ آن‌ سگ‌
ماده‌ای‌ نوزاد را در کوهستان‌ یافته‌ و او را بزرگ‌ کرده‌ بوده‌ است‌.



هنگامی‌ که‌ کوروش‌ به‌ سن‌ بلوغ‌ رسید، دلیرترین‌ و دوست‌ داشتنی‌ترین‌
نوجوان‌ ایرانی‌ شد. هارپاگ‌ که‌ همواره‌ در اندیشه‌ی‌ آن‌ بود تا انتقام‌
فرزند را از آستیاک‌ باز ستاند، برای‌ جلب‌ حمایت‌ کوروش‌ - که‌ همچون‌
خود او از شاه‌ ماد صدمه‌ و آزار دیده‌ بود - پیوسته‌ برای‌ وی‌ هدیه‌ و
پیغام‌ می‌فرستاد، زیرا خود به‌ تنهایی‌ نمی‌توانست‌ منظور خویش‌ را عملی‌
سازد. بنابراین‌ در دیداری‌ که‌ با کوروش‌ داشت‌، کوشید تا ذهن‌ او را
برای‌ اجرای‌ مقاصد خود آماده‌ کند. در ضمن‌ برای‌ آنکه‌ زمینه‌ی‌ اجرای‌
نقشه‌ از لحاظ‌ داخلی‌ نیز مساعد و فراهم‌ باشد، بزرگان‌ ماد را که‌ از
خشونت‌ آستیاک‌ در اداره‌ی‌ امور به‌ ستوه‌ آمده‌ و آزرده‌ خاطر بودند
تشویق‌ کرد تا برای‌ رهایی‌ از آن‌ حکومت‌ ستمگرانه‌، وی‌ را از سریرشاهی‌
سرنگون‌ سازند و کوروش‌ را بر جای‌ او استوار دارند.



هارپاگ‌ که‌ در مورد آمادگی‌ ذهن‌ سران‌ ماد برای‌ اجرای‌ نظر خود توفیق‌
یافته‌ بود، بر آن‌ شد تا کوروش‌ را نیز از برنامه‌ی‌ کار خویش‌ آگاه‌
سازد. اما کوروش‌ در پارس‌ بود و همه‌ی‌ راهها تحت‌ نظارت‌ دقیق‌
پاسداران‌ ماد قرار داشت‌. هارپاگ‌ تدبیری‌ اندیشید: نامه‌ای‌ به‌ کوروش‌
نوشت‌. شکم‌ خرگوشی‌ را شکافت‌ و نامه‌ را در آن‌ نهاده‌ پارگی‌ را در
نهایت‌ ظرافت‌ دوخت‌. سپس‌ خدمتگزار مورد اعتمادی‌ را به‌ هیت‌ شکارچیان‌
در آورده‌ خرگوش‌ را بوی‌ سپرد تا آن‌ را به‌ کوروش‌ تسلیم‌ دارد و در
نهان‌ به‌ او بگوید که‌ دور از چشم‌ افراد دیگر شخصاً شکم‌ خرگوش‌ را باز
کند و نامه‌ را برگیرد.



همان‌ گونه‌ که‌ هارپاگ‌ خواسته‌ بود، خرگوش‌ به‌ کوروش‌ تسلیم‌ شد و وی‌
پس‌ از شکافتن‌ پوست‌ حیوان‌، نامه‌ای‌ یافت‌ که‌ مضمونش‌ چنین‌ بود: «ای‌
پسر کمبوجیه‌. بیگمان‌ خداوندان‌ بر تو نظر دارند وگرنه‌ تو از گیرودار
آن‌ حادثه‌ی‌ شگفت‌انگیز نمی‌رستی‌ و چنین‌ فرصت‌ بزرگی‌ را به‌ دست‌
نمی‌آورد که‌ اکنون‌ هنگام‌ آن‌ رسیده‌ است‌ که‌ کین‌ خود از آستیاک‌
بازستانی‌. او خواستار مرگ‌ تو بود و اگر بداندیشی هایش‌ در این‌ رهگذر
به‌ تحقق‌ می‌پیوست‌، اکنون‌ زنده‌ نبودی‌. در واقع‌ زندگی‌ کنونی‌ را در
سایه‌ی‌ عنایت‌ خدایان‌ و خدمت‌ من‌ باز یافته‌ای‌. شک‌ نیست‌ که‌ تاکنون‌
از چگونگی‌ حال‌ خود آگاه‌ شده‌ و نیز دانسته‌ای‌ که‌ من‌ از آستیاگ‌ چه‌
مایه‌ ستم‌ و آزار کشیده‌ام‌، و این‌ نبوده‌ مگر به‌ دلیل‌ آنکه‌ حاضر به‌
کشتنت‌ نشده‌ وترا به‌ چوپان‌ سپرده‌ بودم‌. اکنون‌ چنانچه‌ گفته‌هایم‌
گوش‌ فراداری‌ و آنها را به‌ مرحله‌ی‌ اجرا در آوری‌، ****و او سراسر به‌
تو خواهد رسید. پارسیان‌ را به‌ کین‌ او برانگیز و بر ماد حمله‌ کن‌ و
اندیشه‌ مکن‌ که‌ چه‌ کس‌ فرمانده‌ نیروی‌ آستیاک‌ خواهد بود. چه‌ من‌
باشم‌ و چه‌ دیگری‌، در هر حال‌ کارها به‌ کام‌ تو خواهد گشت‌، زیرا که‌
بزرگان‌ ماد نخستین‌ کسانی‌ خواهند بود که‌ از آستیاک‌ رو بر گردانده‌ به‌
تو خواهند پیوست‌. در اینجا همه‌ چیز برای‌ اجرای‌ منظور آماده‌ است‌. تو
نیز دست‌ به‌ کار شو و به‌ هیچ‌ رو در این‌ کار درنگ‌ مکن‌ که‌ صلاح‌
کارت‌ در شتاب‌ است‌.»



کوروش‌ پس‌ از خواندن‌ نامه‌ با خود اندیشید که‌ به‌ چه‌ ترتیبی‌ ممکن‌
است‌ ایرانیان‌ را به‌ شورش‌ بر علیه‌ ماد برانگیزد. پس‌ از تأمل‌ بسیار،
تدبیری‌ به‌ خاطرش‌ آمد که‌ به‌ نظر او بهترین‌ شیوه‌ی‌ انجام‌ کار بود:
طوماری‌ فراهم‌ آورد که‌ طبق‌ آن‌ کوروش‌ به‌ سرداری‌ سپاه‌ ایران‌
برگزیده‌ شده‌ بود. آن‌گاه‌ پارسیان‌ را گرد آورده‌ طومار را گشود و آن‌
را فرا خواند. سپس‌ دستور داد که‌ همه‌ی‌ افراد پارس‌ داس‌ برگیرند، در
میدان‌ شهر حاضر شوند. چون‌ همه‌ فرا رسیدند، کوروش‌ زمین‌ بسیار پهناوری‌
را که‌ با خار و تیغ‌ انباشته‌ بود با آنها نشان‌ دا و امر کرد که‌ تا
پیش‌ از فرو نشستن‌ آفتاب‌، آن‌ را پاک‌ و هموار سازند. هنگامی‌ که‌ کار
پارسیان‌ به‌ پایان‌ رسید، پادشاه‌ دستور داد روز بعد همگی‌ به‌ گرما به‌
روند و با تن‌ تمیر و جسم‌ پاکیزه‌ در آنجا جمع‌ شوند. در همین‌ اثنا
ترتیبی‌ داده‌ شد که‌ با کشتن‌ گاوها و گوسپندها و بزهای‌ کمبوجیه‌ و
تهیه‌ی‌ نان‌ و شراب‌، ضیافتی‌ گسترده‌ بر پا گردد. روز بعد چون‌ همه‌ی‌
پارسیان‌ گرد آمدند، به‌ ایشان‌ دستور داد تا بر سبزه‌ها بیارامند و خوش‌
باشند. هنگامی‌ که‌ حاضران‌ از صرف‌ طعام‌ دست‌ کشیدند، کوروش‌ از آنان‌
خواست‌ تا بگویند کدام‌ یک‌ از دو وضع‌ پیش‌ آمده‌ را بیشتر می‌پسندند:
کار پر رنج‌ و زحمت‌ دیروز را یا مهمانی‌ انباشته‌ از آسایش‌ و راحت‌
امروز را؟ پارسیان‌ به‌ پاسخ‌ گفتند که‌ بین‌ این‌ دو زندگی‌ یعنی‌ رنج‌ و
مشقت‌ دیروز خوشی‌ و راحت‌ امروز تفاوت‌ بسیار است‌. کوروش‌ که‌ همین‌
پاسخ‌ را می‌خواست‌، چنین‌ گفت‌:

«آری‌ ای‌ پارسیان‌! روزگار شما بدین‌ گونه‌ است‌. اگر به‌ سخنام‌ گوش‌
فرا دهید، می‌توانید از این‌ نعمت‌ و لذتهای‌ فراوان‌ دیگر برخوردار شوید
و هرگز گرفتار رنج‌ و زحمت‌ نشوید! و چنانچه‌ از فرمانم‌ سر بتابید، باید
کار مشقت‌ بار دیروز را تکرار کنید. پس‌ به‌ دستورم‌ گردن‌ نهید و آزاد
باشید. احساس‌ می‌کنم‌ که‌ از جانب‌ پروردگار اهورمزدا مأمور آزادی‌ شما
هستیم‌ و یقین‌ دارم‌ شما در نبرد چون‌ چیزهای‌ دیگر از مادیها کمتر
نیستند. آنچه‌ گفتم‌ عین‌ حقیقت‌ است‌. پس‌ بشتابید و بی‌درنگ‌ خود را از
بند بندگی‌ آستیاک‌ رها سازید.»



پارسیان‌ از دیر زمان‌ از سلطه‌ی‌ مادیها به‌ ستوه‌ آمده‌ بندگی‌ آنان‌ را
ننگ‌ می‌دانستند. اکنون‌ که‌ رهبری‌ یافته‌ بودند، فرمانش‌ را با جان‌ دل‌
پذیرفته‌ آمادگی‌ خود را برای‌ تأمین‌ منظورش‌ اعلام‌ داشتند. آستیاک‌ که‌
از رفتار کوروش‌ با خبر شده‌ بود، وی‌ را به‌ دربار خویش‌ فرا خواند.
کوروش‌ پیغام‌ داد که‌: «من‌ پیش‌ از زمانی‌ که‌ آستیاک‌ خواسته‌ است‌،
فرا خواهیم‌ رسید.» آستیاک‌ پس‌ از شنیدن‌ این‌ پیغام‌، سپاهی‌ فراهم‌
آورد و فرماندهیش‌ را به‌ هارپاگ‌ سپرد- گویا فراموش‌ کرده‌ بود که‌ چه‌
ستم‌ بزرگی‌ بروی‌ روا داشته‌ بود. هنگامی‌ که‌ دو سپاه‌ به‌ هم‌ رسیدند،
تنها گروه‌ اندکی‌ از مادیها که‌ از توطئه‌ خبر نداشتند تن‌ به‌ هلاک‌
دادند، عده‌ای‌ به‌ صف‌ ایرانیان‌ پیوستند و جمع‌ زیادی‌ پا به‌ گریز
نهادند. آستیاک‌ با آگاهی‌ از فرار ننگین‌ و پراکندگی‌ سپاه‌ خویش‌
برکوروش‌ خشمگین‌ شده‌ سوگند یا کرد که‌ او را آسوده‌ نگذارد. وی‌ بیدرنگ‌
مغان‌ تعبیرگر را که‌ به‌ رهایی‌ کوروش‌ نظر داده‌ بودند دستگیر و مجازات‌
کرد. سپس‌ همه‌ی‌ مادیهایی‌ را که‌ در شهر بودند- چه‌ پیرو چه‌ جوان‌- به‌
خدمت‌ فرا خوانده‌ مجهز ساخت‌ و خود در رأس‌ آنان‌ عازم‌ نبرد شد، ولی‌
شکست‌ خورده‌ سپاهش‌ نابود شد و خود به‌ اسارت‌ پارسیان‌ در آمد.



هارپاگ‌ چون‌ او را اسیر دید، شادمانیها کرد، وی‌ را به‌ مسخره‌ گرفت‌ و
در ضمن‌ طعنه‌هایی‌ که‌ کرد به‌ مهمانی‌ شامی‌ اشاره‌ راند که‌ در ضمن‌
آن‌، پادشاه‌ از گوشت‌ تن‌ یکتا فرزندش‌ به‌ وی‌ خورانده‌ بود و بالاخره‌
پرسید که‌ آیا گرفتاری‌ و اسارت‌ امروز خوش‌تر است‌ یا پادشاهی‌ و جاه‌ و
جلال‌ دیروز؟

آستیاک‌ پادشاهی‌ سی‌ و پنج‌ ساله‌ خود را از دست‌ داد. مادیها تحت‌
فرمان‌ پارسیان‌ در آمدند. همچنین‌ با اسارت‌ وی‌، دولت‌ ماد که‌ در
قسمتهای‌ آسیا در ماوراء رودخانه‌ی‌ هالیس‌ صدو بیست‌ و هشت‌ سال‌ دوام‌
یافته‌ بود، منقرض‌ گردید و ایرانیان‌ تحت‌ فرماندهی‌ کوروش‌ فرمانروای‌
آسیا شدند. کوروش‌، آستیاک‌ را تا پایان‌ عمر در دربار خویش‌ نگاهداشت‌،
بی‌آنکه‌ هیچ‌ گونه‌ صدمه‌ و آزاری‌ بروی‌ روا دارد. پادشاه‌ پارس‌ پس‌ از
اسارت‌ آستیاک‌ به‌ سوی‌ اکباتان‌ رهسپار شد و آن‌ شهر را فتح‌ کرد. (550
پ‌. م‌). سپاهیان‌ وی‌ به‌ غارت‌ شهر پرداخته‌ آلات‌ وادوات‌ زرین‌ و
سیمین‌ و ثروتی‌ فراوان‌ به‌ تاراج‌ بردند که‌ بخش‌ بزرگ‌تر آن‌ به‌
آنزان‌ فرستاده‌ شد.



سالنامه‌های‌ نابونید در سال‌ 549 نام‌ کوروش‌ را با عنوان‌ پادشاه‌
آنزان‌ و در سال‌ 546 با لقب‌ پادشاه‌ پارس‌ نشان‌ می‌دهند. اما در
نوشته‌های‌ مورخان‌ یونان‌ پیرامون‌ تبدیل‌ عنوان‌ کوروش‌ از پادشاه‌
آنزان‌ به‌ پادشاه‌ ماد مطلبی‌ به‌ چشم‌ نمی‌خورد. شاید بتوان‌ حدس‌ زد
که‌ پس‌ از افتادن‌ اکباتان‌ به‌ چنگ‌ کوروش‌، مادها او را به‌ پذیرفتن‌
پادشاهی‌ ماد دعوت‌ کرده‌ باشند و بنابراین‌ در آن‌ وقت‌ بوده‌ که‌ کورش‌
ماد را ضمیمه‌ی‌ سرزمین‌ موروثی‌ آنزان‌ کرده‌ خود را پادشاه‌ پارس‌
نامیده‌ است‌. بنا به‌ گفته‌ی‌ کتزیاس‌ ، (Ctesias) پس‌ از آنکه‌ کوروش‌
آستیاک‌ را از پادشاهی‌ برداشت‌، دختر دیگر او آمی‌ تیس‌ (Amytis) را به‌
ازدواج‌ خویش‌ در آورد. اگر این‌ امر حقیقت‌ داشته‌ باشد، باید گفت‌ که‌
وی‌ با خاله‌ی‌ خویش‌ ازدواج‌ کرده‌ است‌، و بنا به‌ نوشته‌ی‌ ادوارد مایر
(Edward Mayer) ، این‌گونه‌ ازواجها بین‌ مردم‌ آن‌ زمان‌ رایج‌ و متداول‌
بوده‌ است‌. به‌ موجب‌ روایت‌ نیکلادوداما (Nicolas de Dama) کمبوجیه‌
(کامبیز) در اثر جراحاتی‌ که‌ طی‌ نبرد بازارگاد برداشته‌ بود، در گذشت‌.